Skip to content

پیام مدیر عامل

جناب آقای مهندس حسن اکبرلو

گرچه دردها و رنج های آن کم نیستند. آینده از آن کسانی است که آن را میسازند.پس هر کسی که در ساختن آینده بهتر، بیشتر تلاش کند، سهمی بیشتر و جایگاه بالاتری خواهد داشت.

 

بیایید تا برای آینده (( اندیشیدن، ساختن و زیستن)) را سرلوحه کار خود قرار دهیم. هر سر پناهی که شکل میگیرد، کوششی است برای دستیابی به زندکی بهتر و روزنه امیدی است برای تماشای آفتاب فردا و هر تلاشی در این راه ستودنی است.تخریب هر سر پناه که داشتن آن حق هر شهروند است، خشکانیدن ریشه های امید است و کمک به بهبود آن، مشارکت دادن شهروندان در ساختن آینده ای روشن تر است.

 

کودکانی که در فقر، مسکن نامطلوب و محیط های نا مساعد به دنیا می ­آیند، نام ((امروز)) را بر خود دارند.آنها نیازمندتغذیه کافی، امکانات تربیتی و آموزشی و سرپناه مناسب هستند، به کودکان امروز نمیتوان و نباید جواب ((فردا)) را داد.

 

در حال حاضر و در بسیاری موارد به نظر نمیرسد که خرد واقعی بر اعمال و رفتار شهر سازانه حاکم باشد. اگر اندیشیدن به معنای عمیق آن نادیده گرفتن انبوه انسانهایی باشد که حركت به منظور رفع نیازها و بهره جستن از مواهب آنچه که توسعه خوانده میشود را حق خود میدانند، پس باید شجاعانه به واپس ردی اندیشه شهرسازی اعتراف کرد و از زوال بشریت صحبت به میان آورد. اگر حقیقت، با کشیدن یک خط و قرارگیری انبوهی از انسانهای نیازمند به حداقل امکانات زیستن در آن سوی خط و محروم ماندنشان از تسهیلات و اعتبارات شهرسازی معنا میشود و شکل می ­یابد. پس باید خطی نیز به دور حقیقیت کشید.

 

محروم ماندن عده ای از حق شهروندی، که آن هم نشانی است از شهر نشینی و شهر سازی شتاب زده و غیرمتفکرانه، نادیده گرفتن موجودیت انسان و به نوعی تحریف تاریخ زیستن است. این انسانها همانهایی هستند که دهها سال پیش می اندیشیدند، می­ ساختند و می ­زیستند.اما امروز به لحاظ حاکمیت یا وجود شرایط نامتعادل کننده، شتابزده و مخفیانه می ­سازند.

 

بر آنچه که در این بیغوله ها جریان می­ یابد شاید نتوان نام زندگی گذاشت. به نفس کشیدن ماهیانی در گنداب می­ ماند که تنها تلاش می­کنند که زنده بمانند و دیگر هیچ!! چرا نباید پذیرفت هر تغییرکه در هر عنصر سیستم پیش آید، تغییر سایر عناصر را به دنبال خواهد داشت؟ در چنین اوضاع و احوالی که نه به نقش انسان در شکل دهی به تاریخ خود و جهان بهایی داده شده و نه زمینه حرکت جهت دار تاریخ فراهم شده است، نه بهبودی حاصل می­شود و نه پیشرفتی و در اینجا انسان در ساختن تاریخ خود یا هیچ کاره است یا بازیچه دیگران.

 

آیا باید در اوج فن آوری و تمدن و پیشرفت علم وجود نقاط حاشیه نشین را در کنار مظاهر تمدن پذیرفت و یا باید آن را نقطه ضعفی دانست در نحوه نگرش به هستی و درعدم بکاراندازی صحیح دانش و یا غده ای که اشتباها از آن سر در آورده است؟

 

اگر انسان نه خود برای دیگری حقی قایل شود و نه انتظار قایل شدن حق خود را از دیگری را داشته باشد، شهروند محکوم به فناست، چراکه چنین شهروندی لازمه دمکراسی را زیر پا گذاشته است.

 

به راستی چه کسی را باید فقیر نامید؟ آنکه زیر آستانه های اقتصادی قرار میگیرد یا آن کس که نابخردانه و آگاهانه آن را به وجود آورده و به آن دامن می­زند؟ تا هر روز که به فقر به شیوه ای تک بعدی نگاه کنیم، همچنان معلول را مورد توجه قرار داده ایم و بیشتراز علت دور شده ایم و بدین ترتیب روابط پایدار بین عوامل اجتماعی-اقتصادی را نادیده گرفته ایم.

 

آنان که در کمال فقر تلاش می­کنند با تمام وجود (بودن) را اثبات کنند، آیا زمان آن فرا نرسیده که نام فقیر را بر محرومین از امکانات و مواهب می­گذارند، فقیر بنامیم. ( کسانی که از فقر فرهنگ و فقر اندیشه در رنجند)، و به اعتلای هویت والای انسانی تلاش کنیم؟